آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

تولدت مبارک....

امشب تولد همسری هستش ... ولی پدر پسری هر دو خوابن!!! دلم گرفت از این سوت و کوری! چقده برنامه داشتم براش ...سوپرایز... کادوی تولد ... شمع های روی راه پله. .. یه جشن باشکوه سه نفره !!!! اما یه اتفاقاتی همه چیو به هم ریخت ساده می نویسم مانند سادگی اولین دیدارمان،تولدت مبارک همسر عزیزم ایشالا خونواده کوچیکمون همیشه با غرور مردانه ات سبز و مانا باشه   .: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 13 روز سن دارد :. در دومین سالی که بهداد باهامون همسفر شده برات بهترین هارو آرزو دارم مهربانم     ...
22 بهمن 1393

" حسین " کوشولو ....

بالاخره نینی خاله فهیمه 5 روز زودتر از موعد سزارین غافلگیرمون کرد و بهداد رسما با مقام ته تغاری نوه ها خداحافظی کرد به دنیا خوش اومدی خاله جون...ایشالا که شاهد اوج و بالندگی و عاقبت بخیریت باشیم ماشاالله فراموش نشه دوستان بهداد اولینبار بود یه نینی یه روزه میدید و اولاش فک کرد عروسکه اما وقتی دستاشو تکون داد کلی ذوق کرد و " نُ نَ " گویان می خواست به صورتش دست بزنه! من هم اولین قطره های شیر رو نثار خواهرزاده جانمان کردیمو افتخار خواندن اذان و اقامه در گوشهایش هم نصیب ما شد اینم آخرین مدل ابراز علاقه بهداد به آقای بابایش... ما هم کشک این وسط .: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 6...
15 بهمن 1393

بهداد 17 ماهه ی نینی وبلاگی

17 ماهگی مبارک قند عسلمممممم 17 ماهگیت مصادف شده با میلاد امام یازدهم امام حسن عسگری (ع) ایشالا که همیشه درپناه جگرگوشه امام حسن عسگری زندگی کنی و همیشه مورد لطفشون قرار بگیری کادوی نینی وبلاگ هم یک روز قبل از 17 ماهگرد تولدت رسید مبارکت باشه نفســـــــــــــم (البته کلی بهت رو انداختم تا این عکسارو ازت گرفتم جدیدن از دوربین فرار میکنی و سعی میکنی جوری وایسی تا صورتت معلوم نباشه ) چقده دلم هوای نینی بودناتو کرده ... یادش بخیر کوچولوی دندون خرگوشی من برای دیدن عکسای گل پسر در آتلیه مامان بفرمایید ادامه مطلب»»»»»»» زیاد حرفه ای نشده ولی خب بدم نشده...
9 بهمن 1393

کاش دنیا دست کودکان بود...

با پسرک قهر میکنم ... بازهم دارد کارخطرناک میکند! کم و زیاد کردن بخاری!!! مجبور شده ام قهر کنم تا کوتاه بیایید! میدانم تحمل دیدن اخم هایم را ندارد... هرچه ادا درمیاورد تا بخندم من محل نمیدهم چشم غره ای می روم که یعنی ناراحتم در حالی که چشم هایم را بسته ام صدای گام های پسرک را می شنوم که دوان دوان به سمت من می آید...و ناگاه با برخورد صورت لطیفش به لبهایم مجبور می شوم چشم هایم را باز کنم ...پسرک از من بوسه می خواهد بوسه می خواهد و می داند دل مادر نرم تر از این حرف هاست ... بوسش می کنم و با "قور قوری" مشغول می شود... با خودم می گویم کاش دنیا در دستان تو بود بهدادم... در دستان تو و هم سن و سالهایت... چه راحت آشتی می شوند این...
7 بهمن 1393
1